۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه
اخلاقي:1 (شيخ رجبعلي خياط)
رجب علی نکوگویان (۱۲۶۲، تهران - ۲۲ شهریور ۱۳۴۰، شهر ری)، مشهور به شیخ رجبعلی خیاط در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی در تهران متولد شد.پدرش، مشهدی باقر، پیشهور بود.رجب علی نکوگویان در روز دهم شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی و در سن ۷۹ سالگی درگذشت .قبر او در ابنبابویه شهر ری استرجبعلی نکوگویان دارای ۸ فرزند، شامل: پنج پسر و چهار دختر بود كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت.
رجبعلی نکوگویان در عالم سياست نبود، اما با رژيم پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود
خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياهها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست.يكی از فرزندان شيخ میگويد: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما میآيند، ديدارهای خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود:« نه! هر كه مرا میخواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.
جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او میپوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن میكرد و عرقچين بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف میكند:« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده میكرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش میرسيد میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت میكردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد میكرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیكرد.از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.
خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود. جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود.يكی از دوستان شيخ میگويد: فراموش نمیكنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست.
•فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! »در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
•فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! »در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
•آن بزرگوار درباره عنایت ویژه امام زمان (عج) به منتظر حقیقی خود می فرمود:« پینه دوزی ترک زبان به نام امامعلی در شهر ری زندگی می کرد که هیچ اهل و عیالی نداشت و مسکن او همان دکانش بود. حالات فوق العاده ای داشت و خواسته ای جز فرج آقا در وجودش نبود. او وصیت کرد که پس از وفاتش او را در پای کوه بی بی شهربانو، در حوالی شهر ری، دفن کنند هر وقت به قبر ایشان نگاه می کردم دیدم آقا امام زمان(عج) در آنجاست.» این فرموده شیخ، خود گواه وشاهد بر تشرفات و دیدارهای متعدد آن جناب با قلب عالم امکان، امام زمان (عج) می باشد.
•نکته مهمی که جناب شیخ به آن تاکید می ورزید،این بود که :«شخص منتظر باید آمادگی و آراستگی لازم را برای ظهور و درک حضور امام زمان (عج)را در خود ایجاد نماید،اگر چه عمر او برای درک ظهور و حضور آن بزرگوار کافی نباشد.»
•روزی جناب شیخ، به هنگام دفن جوانی، فرمود:«دیدم که حضرت موسی بن جعفر(ع) آغوش خویش را برای این جوان گشود. پرسیدم: آخرین حرف این جوان به هنگام مرگ چه بود؟ گفتند:در آخرین نفس این دشعر را زمزمه می کرد:
•
•«منتظران را به لب آمد نفس...... ای شه خوبان تو به فریاد رس!»
•جناب شیخ معتقد بود که منتظران واقعی امام زمان (عج) پس از مرگشان، به هنگام ظهور مولایشان، رجعت می کنند تا به خدمت گذاری در رکاب آن حضرت توفیق یابند. از جمله کسانی که جناب شیخ آنها را در زمرة اهل رجعت نام می برد،«علی بن جعفر (ع)» مدفون در گلزار شهدای قم و «میرزای قمی» مدفون در قبرستان شیخان قم بود.
•جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر تاکید می ورزید:
•
•1-اختصاص قلب به خدا
•توصیة همیشگی شیخ این بود:« کوشش کن که قلب تو فقط برای خدا باشد. وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا در آنجا است. وقتی خدا در قلب تو باشد، همه چیز در آنجا حاضر و ظاهر خواهد شد. و چون خدا در آنجا است، ارواح تمام انبیاء و اولیا آنجاست( امام زمان (عج) آنجا است) اراده کنی مکه و مدینه و ... همه نزد تو هستند. ... پس کوشش کن قلبت فقط برای خدا باشد!»
•جناب شیخ می فرمود:«اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان (عج) را از خویش تن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را بر طرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!»
•جناب شیخ خود همیشه متوجه آن حضرت بود و ذکر صلوات را هیچگاه بدون «و عجل فرجهم» نمی گفت و جلسات ایشان بدون یاد و تجلیل از وجود مقدس امام عصر (عج) و دعا برای تعجیل فرج آن حضرت برگزار نمی شد.
•
• جناب شیخ بر تلاوت قران، به ویژتلاوت سورة صافات در صبحگاهان و تلاوت سورة حشر در شبانگاهان، تاکید می ورزید و تلاوت این دو سورة را در صبح و شام برای دست یافتن به صفای باطن مفید می دانست. آن بزرگوار، برای تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عج)و قرائت کریمه«رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» را تا 40 شب، شبی 100 مرتبه، توصیه می فرمود.
•یکی از شاگردان شیخ به نزد شیخ می آید و عرض می نماید:«این دستور العمل را انجام دادم، ولی موفق نشدم!» جناب شیخ توجهی می کندو می فرمایید:« هنگامی که در مسجد نماز می خواندید، سیدی به شما فرمود:انگشتر به دست چپ کردن کراهت دارد و شما گفتید:« کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان بودند.»
•دو نفر مغازه دار عهده دار زندگی خانواده سیدی می شوند. یکی از آن دو، برای تشرف به محضر امام زمان (عج)، ذکر سفارش شده سید را شروع می کند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان سید نزد او می آید و یک قالب صابون می خواهد. مغازه دار می گوید:« مادرت هم فقط ما را شناخته است فلانی هم هست. می توانید از او بگیرید».این شخص می گوید:«شب که خوابیدم، ناگهان متوجه شدم از بیرون حیاط مرا صدا می زنند.... در منزل را گشودم، دیدم سیدی روی خود را پوشانده است و می گوید:« ما خود می توانیم بچه هایمان را اداره کنیم، ولی می خواهیم شما به جایی برسید!»
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيشبينی كرده بود، ماجرای وفات را چنين گزارش میكند:شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوين را میبندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بیموقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود:« كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ »من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود:« چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! »يكی خواند:خوشتر از ايام عشق ايام نيست صبح روز عاشقان را شام نيستاوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
شوق وصال در آخرین لحظهو اما بشنوید آخرین لحظات عمر پر برکت جناب شیخ را از زبان فرزند گرامی اش:«... وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت:«آقا جان! خوش آمدید!» دست داد و دراز کشید و در حالی که آن خنده بر لب داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد».
رجبعلی نکوگویان در عالم سياست نبود، اما با رژيم پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود
خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياهها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست.يكی از فرزندان شيخ میگويد: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما میآيند، ديدارهای خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود:« نه! هر كه مرا میخواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.
جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او میپوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن میكرد و عرقچين بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف میكند:« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده میكرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش میرسيد میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت میكردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد میكرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیكرد.از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.
خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود. جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود.يكی از دوستان شيخ میگويد: فراموش نمیكنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست.
•فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! »در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
•فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! »در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
•آن بزرگوار درباره عنایت ویژه امام زمان (عج) به منتظر حقیقی خود می فرمود:« پینه دوزی ترک زبان به نام امامعلی در شهر ری زندگی می کرد که هیچ اهل و عیالی نداشت و مسکن او همان دکانش بود. حالات فوق العاده ای داشت و خواسته ای جز فرج آقا در وجودش نبود. او وصیت کرد که پس از وفاتش او را در پای کوه بی بی شهربانو، در حوالی شهر ری، دفن کنند هر وقت به قبر ایشان نگاه می کردم دیدم آقا امام زمان(عج) در آنجاست.» این فرموده شیخ، خود گواه وشاهد بر تشرفات و دیدارهای متعدد آن جناب با قلب عالم امکان، امام زمان (عج) می باشد.
•نکته مهمی که جناب شیخ به آن تاکید می ورزید،این بود که :«شخص منتظر باید آمادگی و آراستگی لازم را برای ظهور و درک حضور امام زمان (عج)را در خود ایجاد نماید،اگر چه عمر او برای درک ظهور و حضور آن بزرگوار کافی نباشد.»
•روزی جناب شیخ، به هنگام دفن جوانی، فرمود:«دیدم که حضرت موسی بن جعفر(ع) آغوش خویش را برای این جوان گشود. پرسیدم: آخرین حرف این جوان به هنگام مرگ چه بود؟ گفتند:در آخرین نفس این دشعر را زمزمه می کرد:
•
•«منتظران را به لب آمد نفس...... ای شه خوبان تو به فریاد رس!»
•جناب شیخ معتقد بود که منتظران واقعی امام زمان (عج) پس از مرگشان، به هنگام ظهور مولایشان، رجعت می کنند تا به خدمت گذاری در رکاب آن حضرت توفیق یابند. از جمله کسانی که جناب شیخ آنها را در زمرة اهل رجعت نام می برد،«علی بن جعفر (ع)» مدفون در گلزار شهدای قم و «میرزای قمی» مدفون در قبرستان شیخان قم بود.
•جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر تاکید می ورزید:
•
•1-اختصاص قلب به خدا
•توصیة همیشگی شیخ این بود:« کوشش کن که قلب تو فقط برای خدا باشد. وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا در آنجا است. وقتی خدا در قلب تو باشد، همه چیز در آنجا حاضر و ظاهر خواهد شد. و چون خدا در آنجا است، ارواح تمام انبیاء و اولیا آنجاست( امام زمان (عج) آنجا است) اراده کنی مکه و مدینه و ... همه نزد تو هستند. ... پس کوشش کن قلبت فقط برای خدا باشد!»
•جناب شیخ می فرمود:«اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان (عج) را از خویش تن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را بر طرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!»
•جناب شیخ خود همیشه متوجه آن حضرت بود و ذکر صلوات را هیچگاه بدون «و عجل فرجهم» نمی گفت و جلسات ایشان بدون یاد و تجلیل از وجود مقدس امام عصر (عج) و دعا برای تعجیل فرج آن حضرت برگزار نمی شد.
•
• جناب شیخ بر تلاوت قران، به ویژتلاوت سورة صافات در صبحگاهان و تلاوت سورة حشر در شبانگاهان، تاکید می ورزید و تلاوت این دو سورة را در صبح و شام برای دست یافتن به صفای باطن مفید می دانست. آن بزرگوار، برای تشرف به محضر حضرت ولی عصر (عج)و قرائت کریمه«رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» را تا 40 شب، شبی 100 مرتبه، توصیه می فرمود.
•یکی از شاگردان شیخ به نزد شیخ می آید و عرض می نماید:«این دستور العمل را انجام دادم، ولی موفق نشدم!» جناب شیخ توجهی می کندو می فرمایید:« هنگامی که در مسجد نماز می خواندید، سیدی به شما فرمود:انگشتر به دست چپ کردن کراهت دارد و شما گفتید:« کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان بودند.»
•دو نفر مغازه دار عهده دار زندگی خانواده سیدی می شوند. یکی از آن دو، برای تشرف به محضر امام زمان (عج)، ذکر سفارش شده سید را شروع می کند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان سید نزد او می آید و یک قالب صابون می خواهد. مغازه دار می گوید:« مادرت هم فقط ما را شناخته است فلانی هم هست. می توانید از او بگیرید».این شخص می گوید:«شب که خوابیدم، ناگهان متوجه شدم از بیرون حیاط مرا صدا می زنند.... در منزل را گشودم، دیدم سیدی روی خود را پوشانده است و می گوید:« ما خود می توانیم بچه هایمان را اداره کنیم، ولی می خواهیم شما به جایی برسید!»
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيشبينی كرده بود، ماجرای وفات را چنين گزارش میكند:شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوين را میبندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بیموقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود:« كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ »من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود:« چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! »يكی خواند:خوشتر از ايام عشق ايام نيست صبح روز عاشقان را شام نيستاوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
شوق وصال در آخرین لحظهو اما بشنوید آخرین لحظات عمر پر برکت جناب شیخ را از زبان فرزند گرامی اش:«... وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت:«آقا جان! خوش آمدید!» دست داد و دراز کشید و در حالی که آن خنده بر لب داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد».
اشتراک در:
پستها (Atom)